درتاریکی پارت{6}
که یهو
دراتاقش باز شد و جونگ کوک اومد تو
مینسو:یاااا تو دیگه کی هستی؟
کوک:عاع خب من جونگ کوکم و این تویی که باید بگی تو جنگل من چیکار میکردی
مینسو:خب من هی...هیچی با پدر و مادرم دعوام شد و از خونه زدم بیرون و گم شدم
کوک به مینسونزدیک تر شد هرچی کوک جلوتر میرفت میسو عقب تر میرفت تا اینکه کمر مینسو به دیوار برخورد کرد.جونگ کوک از فرصت استفاده کرد سرشو برد تو گردن مینسو تا از خونش بخوره اما.....
بایه چیزی مواجه شد.
اون گردنبند....
کوک:تو اینو از کجا آوردی؟
مینسو:خب...از وقتی بچه بودم داشتمش
کوک:واقعا؟
مینسو:آ..آره
جونگ کوک دندوناشو تو پوست سفید گردن مینسو فرو میکنه و خونشو میمکه
کوک:چه مزه آشنایی داره ولی خب خیلی شیرینه
کوک اونقدر از خون مینسو میخوره که مینسو بیهوش میشه.
کوک:اوه فکر نمیکردم اینقدر ضعیف باشه.
جونگ کوک گردنبند طلایی رنگ مینسو رو از گردنش باز میکنه و به اتاقش میره
.
.
.
.
امیدوارم خوشتون بیاد
ببخشید دیر شد
☁️🖤☁️
دراتاقش باز شد و جونگ کوک اومد تو
مینسو:یاااا تو دیگه کی هستی؟
کوک:عاع خب من جونگ کوکم و این تویی که باید بگی تو جنگل من چیکار میکردی
مینسو:خب من هی...هیچی با پدر و مادرم دعوام شد و از خونه زدم بیرون و گم شدم
کوک به مینسونزدیک تر شد هرچی کوک جلوتر میرفت میسو عقب تر میرفت تا اینکه کمر مینسو به دیوار برخورد کرد.جونگ کوک از فرصت استفاده کرد سرشو برد تو گردن مینسو تا از خونش بخوره اما.....
بایه چیزی مواجه شد.
اون گردنبند....
کوک:تو اینو از کجا آوردی؟
مینسو:خب...از وقتی بچه بودم داشتمش
کوک:واقعا؟
مینسو:آ..آره
جونگ کوک دندوناشو تو پوست سفید گردن مینسو فرو میکنه و خونشو میمکه
کوک:چه مزه آشنایی داره ولی خب خیلی شیرینه
کوک اونقدر از خون مینسو میخوره که مینسو بیهوش میشه.
کوک:اوه فکر نمیکردم اینقدر ضعیف باشه.
جونگ کوک گردنبند طلایی رنگ مینسو رو از گردنش باز میکنه و به اتاقش میره
.
.
.
.
امیدوارم خوشتون بیاد
ببخشید دیر شد
☁️🖤☁️
۲۵.۹k
۱۶ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.